+++++ دل نوشته +++++

با سلام خدمت همه هر کسی مایل به اینه که تو نویسندگی وبلاگ کمکم کنه بهم پیام بده ممنون

لیاقت میخواهد واژه "ما" شدن. . ..
لیاقت میخواهد "شریك" شدن. . ..
تو خوش باش به همین "باهم" بودن هاى امروزت. ؛
من خوشم به خلوت تنهایى ام!
توبخند به امروز من...

من میخندم به فرداهایت! !

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:7 توسط محمد| |

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن !
به رفتن که فکر میکنی ؛
اتفاقی میفتد که منصرف میشوی ....
میخواهی بمانی ،
رفتاری میبینی که انگار باید بروی !
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است ...!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:7 توسط محمد| |

دَمــَــش گـــَــرم...

بـــاران را مــےگـــویـــــَــم

بـــه شـــانـــه ام زد وگــُـفــــت : خــَـســتـــه شُــــدے..

امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـن...

مـَــن بـــه جــــایـــَـت مـــے بـــارَم

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط محمد| |

کـآشـ مـــــے شـ ـد ...

يکــ لحظـ ـهـ جآيمــآن رآبآ همـ عوضـ کنيمـ ...

شآيـد تُــ ميفهميدے چهـ قـدر بے انصآفے .

و منـ مـــــے فهميـ ـدمـ چـ ـرآ ؟

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط محمد| |

 
نــامــت را
 

 
خــاطـراتــت را
 

 
بــو سـه هـایــت را
 

 
و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را
 

 
هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم
 

یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش...!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:5 توسط محمد| |

مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن
آن سوی تاریکی
بر پهنه ی زندگی
آن جا که هوا از رویای
بهار
شفاف تر است و
باران سرود آفتاب را تکرار می کند…
 

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:4 توسط محمد| |

من خیــلیـ وقتهـ از کسـیـ ناراحتــ نمیشـمـ ...

تمامـ سختیشـ یهــ خنــدهـ زورکـیهـ ...

و شونهـ بالا انـداختنـ الکیـهـ...

خیلـیـ وقتها خیلیـ چیــزا رو میدونمــ و خودمـــو میزنمـ بهـ ندونستنشونـ...
سختیشـ یهـ لحظهـ حرفـ عوضـ کردنـ و بیـ خیالـ شدنهـ

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:2 توسط محمد| |

امشب گوشه ای برایت می نویسم ... کاش به دستت برسد ...!

یک روز ... یک نفر ... آمد ...

عاشقم کرد ... تمامم کرد ...

اما نماند ... رفت ... و تمام مرا با خودش برد ...

شاید ... شاید از اول هم به قصد ماندن نیامده بود ...
شاید ...!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:45 توسط محمد| |

پا بگذار بر کویر دلم ... و آبادش کن به ماندنت ...

تا بهشت خدایمان را بفروشم بر این کویر بی سامان

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط محمد| |

میدونی کی بهت اعتماد کردم؟


وقتی به جای اینکه بگی : همیشه همه چی خوب میشه


گفتی : رابطه مون و زندگیمون پستی بلندی داره...


ولی قول میدم تو همه سختیها پیشت باشم...

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط محمد| |

کاش پرده میدانست
تا پنجره باز است
فرصت رقصیدن دارد....
کاش میدانست باد همه ی فرصت اوست

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط محمد| |

امشب گوشه ای برایت می نویسم ... کاش به دستت برسد ...!

یک روز ... یک نفر ... آمد ...

عاشقم کرد ... تمامم کرد ...

اما نماند ... رفت ... و تمام مرا با خودش برد ...

شاید ... شاید از اول هم به قصد ماندن نیامده بود ... شاید ...!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط محمد| |

پا بگذار بر کویر دلم ... و آبادش کن به ماندنت ...

تا بهشت خدایمان را بفروشم بر این کویر بی سامان ...

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط محمد| |

کشیک می کشم تمام این شبهای دور از تو را ...

و خیره میمانم به آسمان ...

و تنها به این دلخوشم که شاید تو نیز به آسمان خیره باشی و

و سمت نگاهمان یک ستاره ی مشترک باشد ...

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:53 توسط محمد| |

مهربانترین عشق ،

چشم تو بود ،

بر دروازه های ایمان

استواری ،

از تو آهنگ گرفت

خوشا نسیمی

که از کوی تو شکل می گیرد


ای خوش ترین نگاه ،

آهنگی بخوان

کبوتر ِ دلم ،

تنها شده است

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط محمد| |

دلــگیـــر مباش

دلت کہ گیـر باشد

رهـــــا نمے شوی !

خـداونـد

بنده گــان ِ خود را

با آنچہ بہ آن « دل » بســته اند مے آزمــاید !!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط محمد| |

اینقدر راحت دستم را رها مکن

این پایین،


دریای خاطرات ماست....


من در تو غرق شده ام


دیگر توان غرق شدن در خاطرات را ندارم
...

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:50 توسط محمد| |

یعنی میشود روزی برسد.....که بیایی.....مرا در اغوش بگیری....
بخواهم گله کنم، بگویی هیس دیگه هیچی نگو .....
بگویی همه کابوس ها تموم شد عزیزم
از حالا من و تو با همیــــم .....

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:4 توسط محمد| |

وقتــــــی "رفتــــــی" تا آخــــــر "بــــــرو"



وقتــــــی "مانــــــدی" تا آخــــر "بمــــان"



ایــــــن تــــــن.....خستــــــه ســــــت !



از نیــــــمه رفــــــتن ها.............






از نیــــــمه مانـــــدن ها....

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط محمد| |


کم سرمایه‌ای نیست داشتن آدم‌هایی که حالت را بپرسند

 
از آن بهتر داشتنِ آدم‌هایی است که

 
بتوانی در جواب احوال‌پرسی‌هایشان بگویی :

 
 
“خوب نیستم . . . “
 
 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:53 توسط محمد| |

اكنـــوטּ بخـــوآهمت كـــﮧ چــﮧ بشـــَود .. ؟؟

آטּ روزهـــآ كــﮧ مشتــرك ِ مـــُورد ِ نـــَظر بــودے ،

هیچــوقت در دســــترَس نبــودی .. !

چــﮧ بـــرســَد الــآטּ ..

كــﮧ نـــﮧ مـــُشتـــَركــے ،نـــﮧ مورد ِ نــــَظر ..

 

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:52 توسط محمد| |

یاد گرفتـــه ام

انسان مدرنـــی باشــــم

و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم

بـه جای بغـــــض و اشــــک

تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه

هوای بـــد ایــن روزهــا

آدم را افســــــــرده میکنـد ...!

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:30 توسط محمد| |

دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!!
آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!!
بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!!
خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!!
کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!
هرچه نداری بگو دارم، هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!!
***اگر ساده ای ؛ اگر راست گویی ؛ اگر باوفایی .... اگر با غیرتی !

اگر یک رنگی .... همیشه تنهایی
... !!!!

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:26 توسط محمد| |

کم کم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم که هستند !



همانقدر خوب، گرم، مهربان



و همانقدر بد، سرد، تلخ ...


کــم کــم . . .
 
 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:17 توسط محمد| |

وقتی با کسی که دوسش داشتی بهم زدی،
به نفر بعدی که رسیدی،نگو رابطمون در حد چندتا مسیج بود!
مثل مرد وایسا بگو:
اون لعنتی عشقم بود...تموم زندگیم بود...
دوسش داشتم
ولی رفت...

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:15 توسط محمد| |

وقتی یکیو دوس داری
ناخودآگاه از بقیه آدمایی که دورتن فاصله میگیری
آخرش یه جایی به خودت میای میبینی
نه اون آدما واست موندن
نه اون یه نفر

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:13 توسط محمد| |



 
 
 
دلت

 

 

تنگ یک نفر که باشد

 

 
 

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد

 

 
 

و لحظه ای فراموشش کنی

 

 
 

فایده ندارد.. ..

 

 
 

..تو دلت تنگ است....

 

 
 
دلت برای همان یک نفر تنگ است

تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود... . .
.
 
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:11 توسط محمد| |


 
گفتند عینک سیاهت را بردار

 
 
دنیا پر از زیبایی هاست !!!

عینک را برداشتم ...

 
 
وحشت کردم از هیاهوی آدم های رنگی که چهره ی کریه شان را آراسته بودند

 
 
تا دروغ بگویند و لذت ببرند..........

عینکم را بدهید می خواهم به دنیای

یکرنگم پناه ببرم !!!!!!!!!
 
 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:10 توسط محمد| |

چگونه دست دلم را بگیرم ودر کنار
دلتنگیهایم قدم بزنم
در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
…نه آقایان:
مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری را نمی دانم

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:28 توسط محمد| |

اكنـــوטּ بخـــوآهمت كـــﮧ چــﮧ بشـــَود .. ؟؟

آטּ روزهـــآ كــﮧ مشتــرك ِ مـــُورد ِ نـــَظر بــودے ،

هیچــوقت در دســــترَس نبــودی .. !

چــﮧ بـــرســَد الــآטּ ..
كــﮧ نـــﮧ مـــُشتـــَركــے ،

نـــﮧ مورد ِ نــــَظر ..

 

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط محمد| |

 
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

 
تظاهر به بی تفاوتی،
 

 
تظاهر به بی خیـــــالی،
 

 
به شادی،
 

 
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
 

اما . . .چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
 
 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط محمد| |

اگر سكوت كرده ام به روي زندگي,

پاي خوب بودنم نگذار,

روزگار با ضربه هايش مرا لال كرده است,

فقط گه گداري لبخند ميزنم تا بداند هنوز هم براي ضربه هايش مقاومم...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:26 توسط محمد| |

ادمها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ میزنند/گنجشکها جدی جدی میمیرند

ادمها شوخی شوخی به هم زخم زبون میزنند/قلبها جدی جدی میشکنند

تو شوخی شوخی لبخند میزدی/من جدی جدی عاشقت شدم

ایا تو نمیخواستی شوخی شوخی فکر کنی،که من جدی جدی دوستت داشتم؟

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:26 توسط محمد| |

عاقبت، خط جاده پایان یافت

من، رسیده ز ره غبار آلود

تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ..

شهر من گور آرزوهایم بود...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:25 توسط محمد| |

دلخــــور که میشَـوم , بغـض میــکنم

می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم

کامنـت مینویسـم ُ صورتک میگــذارم

صورتکی که میخنـدد

و پشتـش قایم میشــوم

که فکـــر کنی میخنــدم

و بخنـــدی...

اشکهایم میـــــــآیند و من

مدام با صورتک مجازی ام میخندم ...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:24 توسط محمد| |

کـــــاش یکی پیدا می شد

که وقتی می دید

گلوت، ابر داره و


چشـمـات ، بــــارون

جـــای اینکه بپــرسه : چـــته ؟ چی شده ؟ چـرا ؟

بغـلت کنـه و بگـه : گـریـه کن ... !

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:23 توسط محمد| |

بعضے وقــــت ها !
یـکے طورے مے سوزونتت که
هزار نـفر نمے تونن خامـوشت کنن . . .
بعضے وقــت ها !
یکے طورے خاموشت مے کـنه که
هزار نفر نمے تونن روشنت کنن . .

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:23 توسط محمد| |

یک نفر دهــــــــان خاطره ها
را ببنــدد…
نمیخواهم بشنوم…
عذابــم میدهند…

 

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط محمد| |


 
 
من نیز گاهی به آسمان نگاه می‌کنم

 
 
 

دزدانه در چشم ستارگان

 
 
 

نه به تمامی آنها

 
 
 
 

تنها به آنها که شبیه ترند به چشمان تو

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط محمد| |

باران می بارد..
باران مثل چشم های من خیس خاطرست ..
راستی ..
آسمان از چه دلگیر است؟
از یک خاطره بغض آلود ..
یا آرزوی محال ..؟

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:10 توسط محمد| |

دستم به تو که نمی رسد فقط حریف واژه ها می شوم !

گاهی هوس می کنم ...تمام کاغذهای سفید روی میز را از نام تو پرکنم ...

تنگاتنگ هم بی هیچ فاصله ای !!

از بس که خالــی ام از تو ...

از بس که تو را کـم دارم ...

آخر مگرکاغذ هم زندگی می شود ؟!!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:10 توسط محمد| |

دلـم به هــوای سـرگـرمـی کـودکـی ...
بـاز گـریـسـت ...
بگـذار دل بـزرگ شود ...
تـا بـداند هـرچـه خـواسـت هـمـیـشـه نـیـسـت !!!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:9 توسط محمد| |

از من فاصله بگیر !

هر بار که به من نزدیک می شوی

باور می کنم

هنوز می شود زندگی را دوست داشت !

از من فاصله بگیر !

خسته ام از امیدهای کوتاه .......!!!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:52 توسط محمد| |

قاصدک دلم عجیب هوای پریدن دارد!
یک فوت مهمان تو!
صبر کن..!!
انگارنگاه تو کافیست...!!!
نگاهش که میکنی
ساده میپرد...!!!
تو نگاه کن...
خودش راه رسیدن را خوب میشناسد.....!!!
بسم ا...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط محمد| |

میخواهم بنویسم

ولی از چه؟

این روزها هیچ چیز سر ِ جایش نیست

حتی خودم !

روزی از همه ی این دیوارهای محکم میگذرم


روزی ، جایی همین حـوالی شاید ............

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط محمد| |

به آسمان که دستان بلند شده ام را ندید و نمی بیند

روزی رو در روی به مناظره ات خواهم گرفت

دیگر عاشقانه نمی سرایم

خود خودم را به واژه می کشم

بنگار

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط محمد| |

نمی دانم یاد توست که مرا بارانی می کند یا این باران است

که مرا به یاد تو می اندازد

هر چه که هست انتهای دلتنگی است

ته یک بغض آشنا

کنج همان سکوی تنهای همیشگی ام

همان بن بست

که هیچ رهایم نمی کند

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:50 توسط محمد| |

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر بی رنگ است؟
اما افسوس...
هیچ کس نبود. همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره
آری با تو هستم...
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانی است؟!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:49 توسط محمد| |

ه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:44 توسط محمد| |

و چـه بـــا صـلابــت حـــکم مـی دهــی !

کـه ،

حــــواســت را جــــمع کـن ...!

و مــن مــی مــــانـــم ،

کـه چـــگونـه جـــمعـش کـــــنـم !

وقــــتـی ..

تمـامش ..

پیــش ِ تــــوسـت !!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:43 توسط محمد| |


Power By: LoxBlog.Com

دریافت کد قفل کلیک راست